سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و گفته‏اند حارث بن حوت نزد او آمد و گفت چنین پندارى که من اصحاب جمل را گمراه مى‏دانم ؟ فرمود : ] حارث تو کوتاه‏بینانه نگریستى نه عمیق و زیرکانه ، و سرگردان ماندى . تو حق را نشناخته‏اى تا بدانى اهل حق چه کسانند و نه باطل را تا بدانى پیروان آن چه مردمانند . [ حارث گفت من با سعید بن مالک و عبد اللّه پسر عمر کناره مى‏گیرم فرمود : ] سعید و عبد اللّه بن عمر نه حق را یارى کردند و نه باطل را خوار ساختند . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :5
بازدید دیروز :1
کل بازدید :132861
تعداد کل یاداشته ها : 385
103/2/27
9:4 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
داریوش کرجی بان[1]
«به نام خدا داریوش هستم، از بچگی بزرگ شدم، تو بیمارستان به دنیا اومدم، صادره از شهرمون، همونجا بزرگ شدم، چند سال سن دارم، بابام مرد بود، تو دوران کودکیم بچه بودم ، با رفیقام دوست شده بودم، بعضی شبها که می خوابم خواب می بینم، تو خونمون زندگی می کنیم، تا حالا نمردم و ...» برای اطلاعات بیشتر برید به پروفایلم.... اگه دوس داشتین نظر بدین اگه دوس نداشتین نع !!! تبادل لینک آزاده ... همه جوه عاشقه خنده های نازتونم در ضمن نظر خصوصی نذارید که عمومی میشه ... خنده ی تلخ من از گریه غم انگیز تر هم هست بعله !!! میگم اگر وقت کردید محض تست کیبوردتون هم که شده یه کامنتی بزارید! به خاطر خودتون میگم...! می ترسم یه وقت کیبوردتون جلبک ببنده!!!

خبر مایه

قهر کرده اید انگار ؟ درست نمیگویم؟

حاجی دیگر نمیخندی ...!

چه شده آن لبخندهای دائمت؟ 

 
حاجی آنطور درخودت رفته ای دلم غصه اش میشود ...

سرت را بالا بگیر...

به چه می اندیشی؟از چه دلگیری؟ ...
راستی حاجی ! قبلا ها یه عده ای میگفتند

شماها رفتید بجنگید که چه بشود؟

خودتان خواستید ،خودتان هم شهید شدید

آن وقتها جبهه میگرفتم و جوابشان را میدادم.

حالا خودمانیم حاجی،

ینی و بین الله رفتی که چه بشود؟

رفتی که آزادی داشته باشیم؟

رفتی که عده ای مانتوهایشان روز به روز تنگ تر

و روسری هایشان روز به روز کوچکتر شود؟

رفتی که ماه محرمی هم پارتی بگیرند

و جشن های آنچنانی؟

رفتی که عده ای دختر و پسر به هم که میرسند

دست بدهند و اگر ندهند به هم بگویند عقب مانده ؟

حاجی جان ؛

جای پلاکت را این روزها زنجیرهای قطور گرفته !

جای شلوار خاکی ات را شلوارهای پاره پوره

و چاک چاک گرفته (که به زور پایشان نگهش میدارند)! 

 

جای پیراهن ساده ی "مردانه ات" را

تی شرت های مارک دار گرفته

(بعضا آب رفته اند) !

پسرانمان زیر ابرو بر میدارند !

دخترمان ابرو تیغ میزنند !

اوضاعی شده دیدنی ... پارکها ، سینماها ،

پاساژها شده اند سالن مد ! و البته دوست یابی!

حاجی تو رفتی که خودت را پیدا کنی و خدایت را

اینها مانده اند و دارند خودشان را گم میکنند !

حاجی ؛ گلوله دست شما را زخم انداخت

و بعدها برد ، اینجا خودشان بر سر و صورت و

دست و بازویشان زخم و نقش می اندازند که

زیبا شوند ... !!!
اینجا به کسی بگویی :

خواهرم ... هنوز بقیه حرف را نگفته شاکی میشود

که چرا شما بسیجی ها نمیگذارید راحت باشیم؟

ما آزادی میخواهیم ...چرا شماها نمیفهمید؟

اینجا اگر ماه رمضان به بعضیها گفتی ماه رمضان است،

حرمت نگه دارید.

تو را میکشند...به همین سادگی

اگر گفتی آقا مزاحم ناموس مردم نشو ،

تو را میکشند و کمترینش اینست که چشمت را کور کنند...

به همین سادگی

داغ بر دلم مانده ...

و من مات و مبهوت از این همه شجاعت

که تو لا اقل از ما انتظارش را داری و نداریمش !

اینجا پسری با تیپ آنچنانی هرچقدر هم که بی احترامی کند

به غیر و سر وصدا کند ،همه میخندند و میگویند چه بانمک !

اما پسری مذهبی که با صدای بلند صلوات بفرستد

بعد از نماز جماعت : بعضیها میگویند:

زهرمار ! داد نزن سرمون رفت !!!

دختری با مانتوی کوتاه و تنگ و آستینهای بالا زده شده

با قر و غمیش راه برود همه میگویند چه باکلاس!

اما دختری چادری که بخواهد از کنارشان رد شود میگویند :

صلواااااات : اللهم صل علی محمد و آل محمد

اینجا به خیلی چیزهایی که اعتقاد تو بود میخندند !

به ریش میخندند ...به چادر میخندند ... به لباس پیغمبر میخندند ...

راستی فرمانده ... این کتاب صورت هم عالمی دارد !

"فیس بوک" را میگویم